آغوشِ خونینِ علی
چهارشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۳۹۹، ۰۲:۴۷ ب.ظ
دیشب در پس روضهخوانیهای روضهخوان، دلم رفت برای آن غربت و مظلومیتت،
دلم رفت برای آن افطار آخِرت،
برای آن سحرهایی که هیچ گاه چشمان تو را در خواب ندید،
دلم رفت برای آن میخ روی در که سفت کمربندت را چسبید که نرو،
دلم رفت برای آن شیون و بیقراریهای مرغابیهای کوفهات،
برای آن زمینی که با صورتِ آغشته به خونِ گرمِ سرِ مبارکت بر آن افتادی، و چه خوشبخت شد خاکی که پدرش را در آغوش کشید...
من اما سخت نگران چاههای کوفهام، پس از تو چه کسی بیاید، سرش را درونشان بکند و از دل پردرد خود بنالد و بگرید،
هان ای یتیمهای کوفه، یتیمتر شوید
و هان ای فقیران کوفه، فقیرتر شوید،
بروید خاک بر سر بریزید که علی رفت...
+ و چه خونِ دلها خورد علی از آن جماعتِ سر به سجودِ آیهخوان و به ظاهر متدین...
۹۹/۰۲/۲۴